Bourse24 Ads 261
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 236
تبلیغ بورس24

Bourse24 Ads 264

پیرمرد هفتاد ساله گزارش ما یك استثناهاست؛ كسی كه فهمیده خندیدن، بزرگ‌ترین انتقامی است كه می‌شود از این دنیا گرفت.
به گزارش همشهری آنلاین؛ بین این همه دود و دم شهری، رفته‌رفته دیگر عادت کرده‌ایم به اینکه روبه‌روی همه بدقلقی‌های زندگی دست‌هایمان را بالا ببریم و تسلیم شویم اما میان همه اینها، لذت بردن از زندگی برای استثناهاست؛ برای آنهایی که آنطور که باید مثل ما دنیا را جدی نگرفته‌اند و می­دانند با بدبیاری­‌های زندگی چطوری تا کنند؛ برای همین هم خوب بلدند که چطور زندگی را زندگی کنند.
پیرمرد هفتاد ساله گزارش ما یكی از همین استثناهاست؛ كسی كه فهمیده خندیدن، بزرگ‌ترین انتقامی است كه می‌شود از این دنیا گرفت. این روزها اگر در میان شلوغی خیابان‌های تهران، او و دوچرخه هزار رنگش را دیدید تعجب نكنید. او كار عجیب و غریبی نمی‌كند فقط لابه‌لای شلوغی‌های شهر گشت می‌زند تا كمی به چشم‌های خسته شما رنگ و لبخند تعارف كند بلكه به قدر وسعش، دنیا را جای بهتری كند برای زندگی كردن.
در یكی از خیابان‌های پر رفت‌وآمد شهر با او قرار گذاشته‌‌ایم؛ چهارراه‌ولیعصر جایی حوالی پارك دانشجو و تئاترشهر.قاب پیرمرد و دوچرخه رنگارنگش حتی از میان شلوغی‌های چهارراه‌ولیعصر هم پیداست. پیرمردی با یك كلاه سرمه‌ای و یك عینك آفتابی كه در طول گفت‌وگو حتی یك‌بار هم آن را از روی صورتش جدا نمی‌كند و لبخندی كه حتی در میان ریش‌های بلند و سفیدش هم هیچ وقت گم نمی‌شود و مهربانی تعارف می‌كند.
چهره و حال واحوالش درست شبیه تصویر پدربزرگ‌های مهربان و نمكین قصه‌های بچگی است.انگار چند دقیقه زودتر از قرار گفت‌وگو خودش را به محل قرار رسانده این را از صحبت‌های اولش فهمیدیم؛ «نیم‌ساعتی زودتر رسیدم اینجا. گفتم چی كار كنم چی كار نكنم هیچ دیگه تا میدون بالایی ركاب زدم و به مردم یه سلامی عرض كردم و الان هم كه در خدمت شمام». دنباله نگاهش به همه سایه‌ درخت‌های اطراف ختم می‌شود به محض پیدا شدن، خودش را به آنجا می‌رساند تا دوچرخه‌اش آرام بگیرد؛دوچرخه‌ای كه حالا بعد از ۱۵سال، رفیق تنهایی‌های پیرمرد شده است و بهانه‌ای برای ركاب زدن در خیابان‌های شهر و معاشرت با مردمی كه انگار خنده و حال خوبشان، دغدغه اصلی این روزهای اوست.
من، مردم و یك دوچرخه هزاررنگ
«اسم من محمد مرقی است. مرق جایی است حوالی شهر نائین. خیلیا صدام می‌كنن محمد مروی. برام فرقی نمی‌كنه شما هرچی دلت خواست صدا كن مروی یا مرقی»؛ موقع حرف زدن یك چشمش به ماست، یك چشم دیگرش هم به رفیق رنگارنگی است كه، آن را در فاصله یك متری روبه‌روی خودش پارك كرده؛«این دوچرخه رو اینجوری نگاه نكن از اول كه این شكلی نبوده كه هر تیكه‌اش رو به مرور زمان پیدا كردم.
تازه این دوچرخه اولم نیست یكی دیگه داشتم بزرگ‌تر از این بود اما ۸-۷ سال پیش ازم دزدیدن». غیر از رنگ‌های جور واجوری كه از سر وكول مركب پیرمرد بالا می‌رود لابه‌لایش می‌شود كلی المان‌های جورواجور دید. نشانه‌هایی كه حالا محمد مرقی برای هر كدامش فلسفه مخصوص به‌خودش را دارد؛«همه از من می‌پرسند دلیل این كارات چیه؟با چرخت چی‌كار می‌كنی؟منم می‌گم كاری نمی‌كنم كه، با این دوچرخه و سر شكلش كه می‌رم تو خیابون همه نگاهم می‌كنن.
منم بهشون لبخند می‌زنم. جلو كه میان این نشونه‌هارو كه می‌خونن شروع می‌كنند به سؤال پرسیدن». اولین پرسشی كه به ذهنمان می‌رسد این است؛ مگر چرخیدن و پرسه زدن لابه‌لای شلوغی‌های شهر روی حال و هوای مردم تأثیر‌گذار است؟«حالا درسته كه ما پیرمردا وقتمون آزاده و دوست داریم صبح تا شبمون رو یه‌جوری تنظیم كنیم كه سرمون گرم بشه ولی من می‌دونم چرخ زدن و ركاب زدن به‌قدر خودم روی حال مرد اثرگذاره. همین كه من پیرمرد رو با این دوچرخه می‌بینن، میان جلو شروع می‌كنن احوالپرسی، منم شروع می‌كنم براشون حرف زدن. بهشون می‌گم زندگی رو سخت نگیرن!موضوعی كه هست اینه كه من فقط می‌خوام قدر و اندازه خودم حال مردم رو خوب كنم».
من با تنهایی‌ام ركاب می‌زنم
پیدا كردن محمد مرقی كه هیچ‌وقت موبایل نداشته آسان نیست؛«اوایل فقط توی محله خودمون چرخ می‌زدم اما یواش‌یواش شروع كردم تهرانگردی. الانم كارم اینجوریه كه صبح از خونه می‌زنم بیرون از دروازه غار می‌رم میدون اعدام، فردوسی، آزادی، صادقیه، برج‌میلاد بعدم ‌دور می‌زنم تهرانپارس، سه‌راه افسریه، خراسون، شوش بعدم ‌دوباره منزل. ۷صبح می‌رم ۷شب برمی‌گردم تازه گاهی می‌رم زیارت شاه‌عبدالعظیم(ع) و یه سری هم به اهل قبور می‌زنم».
انگار با موبایل میانه خوبی ندارد وقتی از او درباره نداشتن تلفن همراه می‌پرسیم می‌خندد و به گفتن همین یك جمله بسنده می‌كند؛«یه تلفن دارم ولی تو خونه. همراه به دردم نمی‌خوره، منم با خدای خودم. اصلا خدا یكی منم یكی، آخه كسی رو ندارم كه بهم زنگ بزنه». وقتی سراغ خانواده‌اش را می‌گیریم انگار كه دكمه تنهایی‌اش را زده باشیم. برایمان از همسرش حرف می‌زند، ۸-۷ سالی است كه از فوتش می‌گذرد. دختر و پسرش هم سرو سامان گرفته‌‌اند اما كار این روزهای پدرشان باب طبعشان نیست و هركدام تنهایش گذاشته‌اند؛«یه دختر دارم، یه پسر. پسرم پرسپولیسیه دخترم استقلالی (باخنده). یكی شون قم زندگی می‌كنه اون یكی هم اصفهان. الان ۴-۳ سالی است كه ندیدمشون فقط هرازچندگاهی تلفنی باهم حرف می‌زنیم. از كارم خوششون نمیاد.
میگن اینجوری میری تو خیابون خوبیت نداره! مردم مسخرمون می‌كنن برای همین موضوع و یه سری چیزای دیگه هم هست كه دیگه رفتن از این شهر». تا از او می‌پرسیم كه این پرسه‌زدن و ركاب‌زدن در شهر به این همه تنهایی می‌‌ارزد یا نه؟ اینطور می‌گوید: «خب بچه كه حتما عزیزه ولی بحث اینجاست كه من كار خلافی نمی‌كنم كه بچه‌ها دوست ندارن و ولم كردن». به‌دنبال همین حرف به واكنش‌های رنگ به رنگ مردم می‌رسیم اینكه آنها بعد از دیدن پیرمرد و دوچرخه هیجان‌انگیزش با او چه برخوردی دارند؛«اكثر مردم دوست دارن یعنی از صد، نودشون حال می‌كنه یعنی از هزارتا یكی‌دو تا فقط دست می‌ندازن و مسخره‌ام می‌كنن كه خدا شاهده اونم ناراحت نمی‌شم. می‌گم اونا مثل بچه‌های خودم؛ عیبی نداره! مثلا چند وقت پیش یكیشون تو خیابون داد زد حاجی معتاد نیستی؟ احیانا چیزی زدی؟ منم بهش گفتم آخه آدم حسابی آدم معتاد می‌تونه از صبح تا شب آنقدر ركاب بزنه!؟ ولی بیشترشون دوست دارن؛ تا منو می‌بینن ذوق می‌كنن خیلی وقت‌ها میگن حاجی دمت گرم! یه بوق می‌زنی، كه منم براشون بوق می‌زنم».
این را می‌گوید و سریع به بوق‌های روی دوچرخه‌اش اشاره می‌كند؛ بوق‌هایی كه به قول خودش برای پاسخ محبت مردم با«كلك مرغابی»كه سوار كرده حالا به اندازه بوق دوتا خاور می‌تواند از خودش صدا تولید كند.
لطفا با لبخند وارد شوید!
هیچ‌كس باور نمی‌كند كه این دوچرخه ساده حتی یك بلندگو هم ضمیمه‌اش باشد؛ برای زمان‌هایی كه محمد مرقی دلش می‌خواهد حال خوبش را با مردم كوچه و بازار به اشتراك بگذارد و آنها را از آهنگ‌هایی كه گوش می‌كند بی‌نصیب نگذارد.
بعد از اینكه دوتا بوق پر سر و صدایش را نشان می‌دهد از جایش بلند می‌شود و یكی یكی برایمان از جزئیات دوچرخه‌اش می‌گوید و از فلسفه‌ای كه پشت هر كدامشان هست حرف می‌زند.
از تكه‌های ریز و درشتی كه به ترك دوچرخه نصب كرده از اسم«الله»درشتی كه روی دوچرخه‌اش نوشته تا آویزهای جلو كه تك و توك از مردم هدیه گرفته؛«اون دوچرخه قبلی از این بیشتر روش نوشته و پیام داشت. از صحبت‌های مولاعلی گرفته تا كلام زرتشت در مورد گفتار نیك، رفتارنیك، پندارنیك». بین همه متعلقات نصب شده روی دوچرخه نخستین چیزی كه توجهمان را جلب می‌كند نوشته‌ای است تحت عنوان«لطفا با لبخند وارد بشوید»وقتی از او می‌پرسیم كه مردم دقیقا با لبخند به كجا وارد شوند؟
این بار خط لبخندش را بازتر می‌كند و خیلی سریع و مصمم می‌گوید:«معلوم است دیگر؛ به قلب من!»بعد از این خودش به نوشته«این مكان به دوربین مدار بسته مجهز است»اشاره می‌كند و از این حرف می‌زند كه خیلی‌ها وقتی این را می‌بینند جدی جدی به‌دنبال دوربین روی دوچرخه‌اش می‌گردند در صورتی كه منظور او چیزی جز دوربین مدار بسته خدایی نیست كه همیشه و همه جا همه‌‌چیز را زیرنظر می‌گیرد و ضبط می‌كند.
دوچرخه محمد مرقی پر است از جزئیاتی كه تا صبح می‌تواند برایتان از قصه‌های آن حرف بزند؛ جزئیاتی كه طبق گفته خودش همیشه باب صحبت را برای گپ و گفتش با مردم باز می‌كند. از سكه‌های قدیمی كه روی خوش ركابش چسبانده و می‌گوید این نماد پول‌هایی است كه صبح تا شب به خاطرش حرص می‌زنیم و كام مان را تلخ می‌كنیم، تا تكه آینه‌های ریز و درشتی كه روی جعبه دوچرخه گذاشته و از دید محمد مرقی نماد آینه، وجود است كه باید هرازگاهی از زنگار پاكش كرد تا خودمان را درونش بهتر ببینیم؛«نگاه كن مثلا من نوشتم لطفا سیگار نكشید خیلی‌ها از من می‌پرسن حالا فكر كردی نوشتن و گفتنش فایده‌ای هم داره؟منم می‌گم آره كه فایده‌ای داره. فایده‌ای هم نداشته باشه خوبی‌‌اش اینه كه من قد خودم تلاشمو كردم و گفتم سیگارچیز بدیه!».
حسرت گذشته را نمی‌خورم
موقع حرف زدن توی همه صحبت‌هایش ردپای هیچ حسرتی پیدا نمی‌شود حتی به قول خودش از وقتی كه پا به سن گذاشته هم دیگر طمع هیچ‌چیزی را ندارد؛«این دوچرخه را می‌بینی مشتری زیاد دارد تا الان چندبار خواسته‌اند از من بخرند اما نفروخته‌ام حتی بالای یك میلیون و سیصد هم پیشنهاد داده‌اند اما قبول نكردم دست خودم نیست دیگر باهاش انس گرفتم هروقت ازم می‌پرسند دوچرخه‌ات چند؟ الكی می‌گم ۵میلیون!
بعد می‌گن چقدر خرجش كردی می‌گم: یه عمری!». وقتی صحبت از غر زدن به جان روزگار می‌شود حرفی برای گفتن ندارد فقط می‌گوید این روزها آنقدر میانه‌اش با خدا خوب است كه كاری به‌كار حال و روز بد دنیا ندارد و تنها چیزی كه حالش را خیلی خراب می‌كند جوان‌هایی هستندكه بلای اعتیاد افتاده به جانشان و مردمی كه حال بد این روزهایشان او را غصه‌دار می‌كند؛«من زندگی عجیب و غریبی داشتم مردمو خیلی دوست دارم به خاطرشون رفتم جنگ حتی موج انفجار گرفتم از كس و چیزی هم هیچ انتظاری ندارم!
این را هم بگم كه من از اولم اینجوری نبودم الان میونه‌ام با خدا آنقدر خوب شده موقع‌هایی كه جوون‌تر بودم به‌خاطر یه سری مسائل توی یه بازه زمانی ۱۱بار اقدام به خودكشی كردم! اون هم از روی ضعفم بود ولی بعدش فهمیدم خدا خیلی دوستم داره؛ دوستم داره كه ۱۱بار خواستم نباشم و خودش نگه‌ام‌داشته! برای همین با عقل الانم دیگه هیچ وقت دست به همچین كاری نمی‌زنم.
خدا رو شكر عزرائیل هم كه انگار باهامون قهر كرده و چند سالی هست كه رنگ دوا و دكتر ندیدم». یواش یواش كه به آخرهای صحبتمان می‌‌رسیم و از آرزوهایش می‌پرسیم مدام برای سلامتی و احوال خوش مردم دعا می‌كند و برای خودش آرزویی ندارد. خوب كه فكر می‌كند ته تهش به داشتن همین یك‌دانه آرزو اكتفا می‌كند؛«خیلی دوست دارم با دوچرخه‌ام دور ایرانم بگردم ولی دوچرخه هزینه داره باید تلمبه خوب داشته باشم كه اگر راه و بیراه پنجر كردم حداقل بتونم بادش بزنم وگرنه حتی دلم نمی‌خواد عوضش كنم. قبلا هم گفته بودم من دیگه بعد از این همه سال با این دوچرخه انس گرفتم».







 

 

این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید :

نظرات :

شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.

شما هم نظر دهید

برای ارائه نظر خود وارد حساب کاربری خود شوید



پاسخ به سوالات بورسی شما
Bourse24 Ads 250
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 265
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 271
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 143
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 273
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 208
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 259
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 25
تبلیغ بورس24
Bourse24 Ads 27
تبلیغ بورس24