مادر رسام، کودک بهبود یافته از سرطان محک از دوران بیمارى فرزندش میگوید: ایمان داشته باشید که مىشود «سرطان را شکست داد.»
به گزارش خبرآنلاین؛۷ دی ماه، روز كودكان بهبود یافته در تقویم محک است؛ روز تولد دختر بنیانگذار محک كه سالیان سال است كه بهبود یافته و بهانهای برای شكلگیری مؤسسه محک شده است. مؤسسهاى كه حمایت همه جانبه از كودكان مبتلا به سرطان و خانوادههاى آنها را در صدر مأموریت خود قرار داده و به عنوان یک سازمان مردمنهاد تنها با اتكا به ظرفیتهاى جامعه مدنى به حمایت از كودكان مبتلا به سرطان مىپردازد. بنابراین كودكان بهبودیافته، در واقع حاصل موفقیت جامعه مدنی ایراناند كه بارقه امید را در دل خانوادههای كودكان مبتلا به سرطان روشن میكنند.
همین موضوع باعث شد تا سراغ مادری برویم كه پسرش دوران سخت درمان را پشت سر گذاشته است. «رسام. ن» كودک بهبودیافته محک، از كودكان سندروم دان است كه ابتلاى او به سرطان خون مشكل بزرگ دیگرى بود كه وارد زندگى مادرش شد. مادر رسام در گفتگو با خبرنگار خبرآنلاین از شرایط سخت آن روزها می گوید. روزهایی كه منتظر بود تا خبر پایان زندگی رسام را بدهند اما امید را باور كرد تا امروز این باور را به همگان بگوید كه: سرطان پایان زندگى نیست...
شروع روزهای سخت
مادر رسام در پاسخ به این سؤال که با توجه به شرایط خاص رسام، چه زمانی متوجه تغییر شرایط او و بیمارى سرطان شدید، می گوید: یكی از دوستان مدرسه اش در سرویس بر سر نشستن روس صندلس جلو با رسام دعوا میكند. دوست رسام كه كلاس كاراته رفته بود، به مچ رسام فن كاراته میزند و مچ پای رسام مییشكند. پای رسام را گچ گرفتند و چندماهی در گچ بود تا اینكه بعد از باز كردن گچ و گذشتن چند روز، پای رسام ورم كرد. دكتر معتقد بود پای رسام به جایی خورده و متوجه نشده است. می گفت به علت سیستم ایمنی پایین و ضعف استخوانی كودكان سندورم دان این موضوع طبیعی است. پایش را آتل گرفتند. آتل را كه باز كردند مجددا پا ورم كرد و پس از مدتی پای دیگر رسام نیز همین مشكل را پیدا كرد. هر دو دست تا آرنج نیز ورم كرد تا جایی كه برای غذا خوردن مجبور بود سرش را پایین بیاورد و به قاشق برساند. آزمایشهای مختلفی از رسام گرفتند و در نهایت گفتند كه مشكل كلیههاست. هیچ كدام از دكترها متوجه نشدند كه هموگلبین و پلاكت خون رسام پایین آمده است.
او در ادامه می گوید: ۶ ماه پس از شكستگی پا، رسام دیگر نمیتوانست حركت كند. آخرین دكتر پس از دیدن آزمایشهای رسام، گفت رسام را به بیمارستان علیاصغر(ع) ببرم. البته نگفت كه مشكل چیست. در بیمارستان بود كه متوجه شدم رسام مبتلا به سرطان است.
او با بیان اینکه یادآوری خاطرات برایش خیلی سخت است، می گوید: وقتی متوجه شدم رسام سرطان دارد، انگار تمام دنیا را روی سرم خراب كردند. تا خود صبح در حیاط بیمارستان راه می رفتم و گریه می كردم. دائم از خدا میپرسیدم چرا رسام. مدام مىخواستم حقیقت را انكار كنم. خیلی روزگار سختی را گذراندیم. رسام خیلی اذیت شد. رسام سندروم دان است و از زندگی و دنیا هیچ چیز نمی فهمد.
تلاش برای شیمی درمانی
او در پاسخ به این سؤال که مشكل جسمی خاصی علاوه بر مشكلات شایع برای رسام ایجاد شد می گوید: رسام اصلا نمیتوانست حركت كند. ۹ ماه تمام حركت نكرد. همین موضوع باعث شد زخم بستر شدیدی بگیرد. حال رسام هر روز بدتر میشد داروها روى بهبود او اثر نمىكرد.
مادر رسام ادامه می دهد: رسام ۴۰ روز در بیمارستان بود و شیمیدرمانی میشد. من دلم نمیآمد بعد از این همه درمان او را تنها بگذارم. از دكتر خواستم تا فرزندم را به خانه ببرم. در صورتی كه هر روز رسام را برای درمان به بیمارستان ببرم.
او می گوید: مهمترین كار روحیه دادن به رسام بود. دلم میخواست هر كاری كه دوست دارد برایش انجام دهم كه اگر از دست دادمش، عذاب وجدان نگیرم. مثلا رسام حالش خیلی بد و در آی سی یو بستری بود. برایش گوشی موبایل خریدم تا خوشحال شود. یا چون به مدرسه و دوستانش علاقه داشت هر روز قبل از بیمارستان به مدرسه میبردمش و از دوستان و معلمانش خواهش میكردم تا بیایند و رسام آنها را ببیند. همین كارها باعث شد تا روحیه رسام عوض شود و انگیزه پیدا كند.
آشنایی با مؤسسه محک
او در پاسخ به این سؤال که چطور با محک آشنا شدید می گوید اوایل كه رسام در بیمارستان بستری شد، روحیه خیلی بدی داشتم. یكی از مددكاران محک بالای تخت رسام آمد. او با رسام رابطه بسیار سازندهاى برقرار كرد. رسام هنوز او را به یاد دارد و همیشه سراغ او را میگیرد. همین حضور باعث شد تا خودم را پیدا كنم و به این نتیجه برسم كه باید خودم را حفظ كنم تا بتوانم به رسام كمک كنم. براى رسام تشكیل پرونده داده شد و تحت حمایت محک قرار گرفت.
او ادامه می دهد: من به تنهایى زندگى خودم و ۲ پسرم را اداره مىكنم. شاید اگر محک نبود من نمىتوانستم درمان رسام را ادامه دهم. اینكه تنها فكر و نگرانى من در آن دوران فقط بیمارى فرزندم بود و نگران هزینههاى درمان نبودم كمک بزرگى بود تا بتوانیم آن روزها را پشت سر بگذاریم و امروز فرزند من بهبود یافته باشد.
او می گوید: در كنار مسائل مالی حمایتهاى روحى محک هم براى ما معجزه مىكرد. در محک همیشه مددكاران و روانشناسان همراهمان بودند. هم به من مشاوره می دادند و هم به رسام کمک می کردند. محک محیط و آدمهاى متفاوتى دارد؛ پر از شادی و امید و مهربانى. رسام الان هم كه خوب شده خیلی دوست دارد به محک بیاید. به اتاق بازی برود و در جشنهاى شادی كه براى بچهها برگزار مىشود شركت كند. حضور در محک و مشاورهها و حمایتها براى من هم احساس آرامش داشت و مىتوانستم محكمتر با بیمارى رسام بجنگم.
روحیه مان را نباختیم
مادر رسام می گوید: حس رسام خیلی قوی است. حالتهای من را تشخیص میداد. متوجه می شد كه حال من خوب نیست. دستان من را در دوره درمان میبوسید و از من عذرخواهی میكرد و تلاش میكرد تا دل من را به دست آورد.
او درباره واكنش رسام به دوره درمان و ریزش موهایش می گوید: نمیدانید با چه بدبختی رسام را به ادامه درمان راضی میكردم. از جلو آینه رد نمیشد یا اگر رد میشد صورتش را برمی گرداند تا خودش را نبیند. دائم كلاه بر سر میگذاشت و تا روی چشمانش می كشید. فوتبالیستها را نشانش میدادم و تلاش میكردم تا به رسام روحیه بدهم. با او صحبت میكردم تا كلاهش را از روی چشمانش بالاتر ببرد و همه جا را ببیند. مشاوران هم در این زمینه كمک و راهنمایى مىكردند.
او درباره ادامه درمان رسام می گوید: درمان رسام سال ۸۶ شروع شد. چند بار به آیسییو رفت و همین باعث شد تا درمان او طولانی شود. ۴ سال و خورده ای درمان رسام زمان برد. در این ایام فقط یاد خدا به من ا آرامش میداد. روزی كه حال رسام بد بود، خیلی گریه كردم. آخر به خدا گفتم من از امام حسین(ع) كه بالاتر نیستم. امام حسین(ع) همه عزیزانش را در یک روز از دست داد. به این نتیجه رسیدم خدا هم با رسام میخواهد من را آزمایش كند.
مادر رسام می گوید: من كودک بهبودیافته دیده بودم، اما ابتدا به ذهنم هم نمیرسید رسام بهبود یابد. اما كم كم باور كردم كه باید قوى باشیم. با بیمارى مبارزه كنیم. كم كم باور كردم كه سرطان را مىشود شكست داد. وقتی خبر بهبودی را شنیدم خیلی خوشحال بودم. به همه خانواده و دوستانم پیغام خوشم را دادم. روزگارمان با شنیدن این خبر دگرگون شد. برایش جشن بهبودی گرفتیم. رسام هنوز هم آن روها را یادآوری می کند و می گوید «مامان یادته از من خون میگرفتند، كچل بودم».
سرطان را شکست دهید
او درباره اوضاع رسام می گوید: اکنون به لطف خدا حالش خوب است. همچنان مدرسه را خیلی دوست دارد. نسبت به گروه خودش درسهایش را خوب می خواند. كلا حال این روزهایش خیلی خوب است.
مادر رسام در پایان به مادران کودکان مبتلا به سرطان توصیه می کند: من رسام را واقعا دوست دارم و فكر میكنم اگر اتفاقی برایش بیفتد، من هم نابود میشوم. اما باید بگویم در ناامیدی بسی امید است. در شرایطی كه كاملا ناامید بودم خدا بزرگی و مهربانیاش را به من نشان داد. انسانهاى مهربانى هم در محک با من همراه شدند. من هنوز هم به محک سر میزنم. هر از گاهی مادرانی را میبینم كه از درمان فرزندشان ناامید شدهاند. به سراغشان می روم و تا جایی كه در توانم هست به آنها امیدواری میدهم. معتقدم خودتان را به دست خدا بسپارید و مطمئن باشید كه خدا راه خوبی را پیش رویتان میگذارد. ایمان داشته باشید كه مىشود «سرطان را شكست داد.»
نظرات :
شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.